سلام
چند روزی، نه چند هفته ای می شد. که از این جهان سایبری بیخبر بودم. دلم به نوشتن نبود. اما غیبت زیاد نیز مجاز. نمی دانم چرا ولی باید سکوت می کردم سخن برای گفتن بود اما باید آرام در قلبم آنها را نجوا می کردم آرام و در اوج آرامش سکوت. تمام را فرا گرفته بود آخر کمی حرف هایم درگوشی بود نمی توانستم آنهارا بنویسم یا کمی بلند تر بیان کنم نکند نا آشنایی آنان را بشنود.
چند روز پیش که داشتم در باره یک بازی انگلیسی و جنایتی به نام اسرائیل مطالعه می کردم ، از بال سوئیس و هرتسل روزنامه نگار و وایزمن که داشت در منچستر مقدمات اشغال این پاره جان اسلام را فراهم می کرد. از حماقت فیصل ها و آزانس یهود و رای روباه صفتانه انگلستان گرفته تا هزران هزار نام و خیانت..........
قلبم به درد آمده بود نا گاه کتاب را بستم . بلند شدم به سمت کتاب خانه خود به راه افتادم چشمانم به دنبال چیزی می گشتند که من از آن بی اطلاع بودم استادند. کتابی را با سختی از میان دیگر کتب خارج کردم بسیار آشنا بود چند سال پیش در دوران دبیرستان آن را از نمایشگاه کتاب خریده بودم .
من بودم و سید یاسر و انتشارات سوره مهر هر دو هدف مشترک داشتیم و مشتاقانه داشتیم بدنبال گمشده ای به نام ارمیا می گشتیم بعد از "من او" بسیار دوست داشتم که اولین کتاب امیر خوانی را نیز بخوانم هنگامی که به خانه بر گشتم به سرعت شروع به خواندن کردم . چند روزی بشتر وقت مرا نگرفت با قلبی سر شار از نشات و زیبایی آن را بستم ودر کنار دیگر کتب آن را جادادم.
امروز دوباره در دستان من بود. نمی دانم چرا اما شروع کردم به خواندن:خاک جنوب مثل باران است. وقتی آب نیست ،ماهی حتا اگر روی خاک های جنوب هم باشد، می میرد. بعضی ماهی گیرها روی بدن ماهی سنگ می گذارند. ماهی زیر سنگ کم تر تکان می خورد. در جمعیت بودند آدم هایی که احساس می کردند زمین نرم زیر پای شان، آرامشده است. هلی کوپتر حامل جنازه امام به زمین نشست.
اشهد ان لا اله الا انت
شب عاشورای 1374
کتاب را بستم نمی دانم چند ساعت از گذر زمان را درک نکردم ناگه ان صدای اذان مرا به خود آورد چشمانم نمناک شده بود.بعد از آن همه مطالب تاریخی سیاسی تلخ دلم برای ارمیا تنگ شده بود.درک نکردم در آن ساعات من گام به گام با ارمیا بودم و از خود بی خبر شانه ام درد می کرد انگار شکسته بود
گمشده ام را یافته بودم دلم برای خاک های جنوب تنگ شده خاک بهشت زهرا نیز چون خاک جنوب است و مثل باران است گناهان آدم را می شوید. به یاد وبلاگم افتادم و خواستم از مصطفی ها بنویسم از آن همه مردان خدا که در راه خدا بر زمین افتادند و پرپر شدند یا شاید از شیر زن روستای قانا از زینب شش ساله باید از قله ها نوشت از امام قله ها که با دم مسیحایی خود دل های عاشق را کربلایی کرد و اگر دل های عاشقان کربلایی شود مهدی زهرا(عج) حجاب غیبت را کنار می زند حجابی که با گناه ما ساخته شده کمی بفکر مرگ باشیم و شهادت بیایم کربلایی فکر کنیم
بسم رحمان